۱۶ خرداد ۱۳۸۹

اشک مادر
وطنم ماتم زده ست
سالهاست پدرانم سکوت کرده اند
و
خواهرانم رخت سیاه عزا بر تن.
فرزندانم در حیرانند،
و سال هاست که
اشک از چشم مادرانم جاریست
ودر هر قطره اشک
سایه فرزندی بدار آویخته.
چشمها، نور آفتاب را
از پس غبار مرگ دگر نمی بینند.
سر انجاممان کجاست.
بر ما چه رواست؟
سکوت را باید شکست
باید آتشی بر پا کرد. و
جامه سیاه ماتم را سوزاند.
"چشمها را باید شست"
و پنجرها را باز باید کرد، تا
بهار درون آید.
گل بر زلف خواهران و امید در دل فرزندان نهاد.
انشاها را باید از نوو دوباره نوشت واینبار پرسید
راه رسیدن به رهایی چیست؟


نقاشی از: دوست خوبم ع- ح

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ

search