۳ آبان ۱۳۸۸

"شب های ما هنوز روشن است و صداهایمان هم چنان رساست"
دوست خوبم سعید عقیقی یادداشتی برسرنوشت آخرین فیلمش "صداها" نوشته است خواندنی. خواندنی نه از آن جهت که گلایه فیلمسازی است از نا عدالتی ها وتبعیض هایی که آئینه برگردانی است از حاکمیت جامعه بلکه آنچنان که سعید گفته سندیست تاریخی از آنچه که بر این هنر گویا وزیبا در ایران میگذرد. البته این که از دیدگاه من عجیب نیست. شاید اگر غیر ازاین بود مرا متعجّب میکرد. درمملکتی که حاکمانشان با نابود کردن آثاروماندگارهای تاریخی درصدد نفی تاریخ وفرهنگ دیرینه ایران زمین هستند. حاکمانی که زبان عربی را جایگزین زبان پارسئی کردن که فردوسی برای حفظش در برابر این تهاجم فرهنگی هزاران سال پیش سختیها کشید. آیا این بیت افتخار آفرین " بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی " را هنوز میشود زمزمه کرد ؟ یا اینکه باید گفت:
بسی زجر بردم در این سال سی که تازی آموختنم بجای پارسی.
اما سعید چه گفت؟ یادداشت او را از قلم خودش بخوانید.


میعاد در لجن
این را نمی نویسم که چیزی را تغییر دهم؛چون دریافته ام که خوش بو ترین گل نیز تعفن مرداب صدسال مانده را تغییر نخواهد داد.این را می نویسم که درتاریخ بماند؛که کسی در آینده بداند که جز مشتی چاپلوس و لوده و مزدور و مزور وشارلاتان و هفت رنگ و ریاکار؛که چارچنگولی بر روح و ذهن و باور هنر دوستان چسبیده بودند و رهاشان نمی کردند،کسان دیگری نیز در این سال و زمانه بر این خاک می زیسته اند.و آن که از پس کاروان می آید با خود نگوید که اینان همگی مشتی دون پایه و فرومایه بودند و به ماندن نمی ارزیدند.شاید کسانی باشند که این راه رابگیرند و بیایند و امیدوارباشند که عرصه به تمامی از آن دونان و فاسدان نبوده و نخواهد بود،و صحنه یکسر ازمردمی ومردمان خالی نمانده است و نمی ماند.اکنون در دور کامل لجن،سینما از آن چه باید باشد و می تواند باشد فرسنگ ها فاصله گرفته است.دروغ،تبعیض،حق کشی و پلیدی به صورت امری رایج و طبیعی درآمده وگویی جزاین چیزی نباید باشد.حق این است که وقتی از کنار تابلوهای تبلیغاتی یا سردرسینماها می گذریم از دیدن این تصاویر عنیف و حماقت مستولی بر ذهن و زبان سازندگان شان سرمان را از خجالت پایین بیندازیم و بگذریم و دل مان را به فروش بلیت ها خوش کنیم و خودرا فریب بدهیم که "چرخ سینما باید بچرخد"و سینمای "پر مخاطب"ی داریم. انگار پدری به جای کوشش در جهت فراهم کردن رفاه دختر تازه بالغ اش،او را روانه خیابان ها کند تا خرج خودش را در بیاورد و استدلال اش این باشد که "چرخ زندگی باید بچرخد"و دل خوش دارد به این که دختر "پر مخاطب"ی دارد!این توهین آمیز ترین جمله ای ست که می توان نثار دوستداران سینما کرد. مگر فروشندگان این کالاهای کریه که ظاهر و باطن خفت بارشان راه را بر هرگونه تفکر بسته است،خدمت گذار چیزی جز جیب گشاد خودبوده اند؟آیا با این همه سرمایه و مشتری که از آن دم می زنند،ذره ای بر کیفیت مهملات شان افزوده اند؟یا بدتر،سوراخ دعا را یافته اند و اراجیف رقت انگیزشان از فیلم فارسی های دهه 1330 هم عقب افتاده تر و حماقت بار تر به نظر می آید؟این همان دروغ بزرگی نیست که برای سرکیسه کردن بینندگان مان به خوردشان می دهیم؟چه کسی گفته است که برای بالابردن تعداد تماشاگران،باید تئوری "کاباره ارزان قیمت" را که همان پنجاه سال پیش هم کهنه به نظر می امد،دوباره علم کرد؟یا چه کسی گفته است که سطح سلیقه مخاطبان را باید مشتی جاهل تازه به دوران رسیده معین کنند؟از کی تا به حال بی فرهنگ ها در زمینه سینمای فرهنگی صاحب نظر شده اند؟آیا اصلا تقسیم بندی سینما توسط چنین افرادی ،خود به خود به معنای تحقیر مفهوم "فرهنگ"نیست؟محافل سینمایی که فقط در زمینه دریافت بودجه برای برگزاری جشن ها پیداشان می شود،امروز کجاهستند؟نکند فضولات متعفنی که به مدد مافیای بخش دولتی دوهفتگی ساخته می شوند و به واسطه مافیای بخش خصوصی یک ماهه اکران می شوند،در ردیف "آثار هنری"اند و ما بی خبریم؟ بگذارید کمی از برگ های تاریخ اندوهبار سینمای مستقل این ولایت را ورق بزنیم تا بدانیم که در این سال ها پیش نیامده و فقط فرو رفته ایم:چهل و چند سال پیش،صاحب سینمایی که مجبور شده بود سیاوش در تخت جمشید فریدون رهنما را اکران کند،خودش جلوی در سینما ایستاده بود و به همان چند علاقه مندی که می خواستند بلیت بخرند ووارد سینما شوند،پیشنهاد می داد که وقت شان را بی هوده تلف نکنند ،چون"فیلمش خوب نیست!"با این شیوه ،فیلم زودتر از کف فروش پایین می امد و مدیر عزیز دوباره می توانست شمسی پهلوون و چهار تا شیطون را برای بار چندم روانه پرده کند.البته با احتساب زمان،پرت ترین فیلمفارسی های پنجاه سال پیش به مراتب بر کپی های خجالت آور امروزین شان برتری دارند،اما تقریبا سرنوشت تمامی فیلم های مستقل و متفاوت در تاریخ سینمای ایران چیزی جز این نبوده است.آن ها تاوان تن ندادن به ابتذال را تمام و کمال پرداخته اند و اکنون نوبت به ما رسیده است.شش سال از اکران واپسین فیلم نامه ساخته شده ام می گذرد:شب های روشن،که با مظلومیت تمام، در سکوت کامل و فقط در سه سینمابه نمایش درامد،امروز دلبستگان بسیاری دارد که به خاطر دیدن لودگی و فرومایگی به سینما نمی آمدند و نمی آیند. و امروز با سینما قهرند چون فیلمی نمی یابند که به شعورشان احترام بگذارد...و امروز نوبت به صداها رسیده است .به راستی چه کسی از اکران موفق چنین فیلم کوچک و جمع و جوری ممکن است به خود بلرزد و با تمامی وسایل ارتباط مخاطبان با فیلم شود؟چرا روزی یک سانس و آن هم تمامی سانس های مرده چند سینما طوری برنامه ریزی شود که حتا دوستداران صداها هم نتوانند فیلم محبوب شان را ببیند؟مشکل اصلی این نیست که چنین فیلم هایی امکان مقایسه میان اندیشه و جهل را به وجود می آورند؟و نکته در این نیست که همین فیلم های کوچک مشت دروغگوهای بزرگ را به سادگی باز می کنند؟فیلم هایی که هزینه شان چند برابرصداهاست و دستاوردشان چیزی جز شرمساری و تمسخر نیست؟صمیمانه امیدوارم هرچه زودتر "گروه فیلم های بی فرهنگ" نیز با همین عنوان به وجودآید و جشنواره ای برای آن ها به وجودآید و "زرشک زرین"نیز که امروز برای ربودن اش رقابت از هر زمان دیگری شدید تراست،به محصولات شایسته و فرح بخش سینمای "ملی" ایران که در عین نارضایتی ملت همچنان به حیات انگلی و ننگین خود ادامه می دهد،با عزت و احترام فراوان اهدا شود و حمایت های بی حساب و کتابی که در طول سال ها نثار چنین خزعبلاتی شده،جایگاه خودرابیابد.خوش بختانه فهم تماشاگر ما هنوزتا سطح تهیه کنندگان فیلمفارسی پایین نیامده و به رغم کوشش مافیای تولید،مافیای سینمادار و مافیای سینمایی نویس که در حقارتی وصف ناپذیر،ذره بین به دست به دنبال"ساختار فیلمفارسی"می گردد،هنوز فرق بین فیلم جدی و مهمل راتشخیص می دهند. میعاد ما با مشتاقان فیلم جدی،حتا در میان لجن نیز پابرجاست.شب های ما هنوز روشن است و صداهایمان هم چنان رساست. مارا با نشخوار کنندگان فضولات گذشته کاری نیست. ما آیندگانیم.

سعیدعقیقی

بايگانی وبلاگ

search