به کجای کار رسیدیم؟
چندی پیش سناریوی چهار پرده ای جنبش مردمی ایران را که مینوشتم اعتقادم بر این بود که بزودی اشخاص به اصطلاح "اپوزیسیون" داخلی ماهیت واقعی خود را رو خواهند کرد. این چیزی ست که امروز در جریان ست و به پایان پرده سوم ما را نزدیکتر کرده. دوباره خوانی این پرده و تطابق آن با حرکتهای یکماهه اخیررژیم گواه این مدعاست.
موسوی بعد از اون بیانیه کذ ایی به استراحت رفت و ساکت شد. این آغاز جدا کردن راهش از مردم بود. چرا که نابودی رژیم اون را هم که هویتش را از این رژیم دارد نابود خواهد کرد. این حرکت بزرگ نه تنها سردمداران خون وجنایت را به هراس و سرگیجگی انداخت بلکه این "ناجیان" رژیم را هم به دلهره انداخت. از سوی دیگر کروبی که لقب دیوانه خودزن رااز من گرفت بعد از شلیک تیر در قزوین سکوت کرد وبعداز مدتی با دادن چراغ سبز به خودکامگان راهش را ازمردم شوریده جدا رد. اول تایید احمدی نژاد وبعد با گفتن اینکه اگرموجودیت رژیم درخطر افتد با پیوستن به خامنه ای یک جبهه واحد مقابل مردم خواهند ساخت , گور خود را چهارچنگولی کند. توجیهات بعدیش چیزی جز مشتی اراجیف نیست.
اما دراین بهبوبه علی چلاق قدری شاخ وشونه کشید و احمدی نژاد که به گوشه ای گذاشته بودنش ظاهر شد . سفرهای استانیش را از سر گرفت وسخنرانی پشت سخنرانی را آغاز کرد. یک اشتباه کوچیک که رخ داد زمانی بود که یزدی تکروی کرد وپا رو دمب رفسنجانی گذاشت که اون هم خیلی سریع راست ورو شد . آخه این جز برنامه تدوین شده نبود ودر نامه خاتمی به علی گدا مطرح نشده بود.
باید اقرار کنم که این رژیم در یکدست کردن خود در مقابل مردم تا حدودی موفق بوده و اگر موسوی هنوزبله آخر را علنی به علی گدا نداده نه این خاطره که در جبهه مردم ایستاده وخواهد ایستاد بلکه از جهت گرفتن تضمین برای امتیازاتیست که دارودسته خامنه ای به این جناح داده.
بنا بر ماهیت و جایگاه این جریان به اصطلاح اپوزیسیون اینکه تا آخر اینها با مردم نخواهند ماند روشن بود. اما نکته مثبت حضور جناح موسوی در کنار مردم نقش محوری آنها در این حرکت بود. علیرغم اینکه شعارهای مردم خیلی رادیکالتر از گفته های موسوی بود. و همین هم دلیل همان ترسی است که گریبانگیرشان شده.
با کنارکشیدن موسوی و کروبی از مردم واز بین رفتن نقش محوری آنها در ایجاد تجمع ها ، جنبش مردم را در زمان کنونی آسیب پذیرخواهد کرد. رژیم به این مسئله خوب آگاهست وحرکات وعملکردهای خود را هم در این راستا قرار داده.
عده ای براین معتقدن که رهبران این جنبش مردم وبخصوص جوانان هستند. من این ادعا رافقط یک شعارمیبینم. مردم نیروی محرک این جنبش اند ولی برای تداوم وحرکت بجلوی آن به برنامه ریزی اهداف باید مسلح شد. بحث بر سر یک شخص ,یک حزب ویا یک اندیشه وایده لوژی سیاسی در نقش رهبری نیست بلکه شورایی منسجم برخاسته از بطن همین مردم در جهت استقرار همین خواسته های مردم است.
این که چطورو چگونه این محوریت را باید ایجاد کرد جواب ساده ای نخواهد بود . حداقل برای من, ولی به این اصل اعتقاد کامل دارم که راه حل آن نه ازاندیشه های تئوری پردازان خارجه نشین بلکه از درون همین جنبش باید بیرون بیاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر